_شما بچه شهري ها به اين خونه ها عادت نداريد.



عزيز در حال ريختن چاي ِ توي استکان چپ چپ نگاهش مي کند. رو مي کند به من و مي گويد شايد يه صدايي بياد از خانه ي کناري يا دعواي گربه ها اصلا براي چه آمده ام اينجا! يا اينجا بخوابم يا توي حياط. يا بالاي پشت بام. چه فرقي مي کند. دلم ميخواهد حالا که آمده ام کمي تنها باشم. عزيز با دلخوري نگاهم مي کند. اين يعني که هر کاري دلت خواست بکن. گفتم مثلا آمده ام که تنها باشم نميدانستم که شما هم.هنوز حرفم تمام نشده که مي پرد وسط حرفم.


_ميخواي بريم؟ چته تو؟



قند را پرت مي کند توي قندان و مي رود. عزيز زل زده به استکان توي دستش!



_دعواي شما دوتا تمومي نداره؟ هر کاري ميخواي بکن!



اين يعني که خيلي دلخوريم. وسايلم را مي گذارم توي حياط. انگار ميخواهم يک جوري ثابت کنم که از تنهايي نميترسم. هيچکدام حرفي نميزنند. يکي چراغي بالاي سرم گذاشته که حياط کمي روشن بماند. آسمان صاف نيست. انگار به چشمم زيادي سياه است. هنوز خوابم نبرده که کسي آهسته به در مي زند! چادرم را انداختم روي سرم و چراغ را برنداشتم. با هر بار کيه گفتنم فقط منم مي شنوم. صدايش آشنا هست و نيست. حتما خبر داده اند که من اينجام و کسي نگران نباشد. در را باز مي کنم تا بگويم اينجا هم دست از سرم. کسي نيست. به سمت راستِ اين کوچه نگاه مي کنم. سايه اي روي ديوار افتاده. مدتهاست حس مي کنم اين سايه دنبال من همه جا مي آيد. در را نيمه باز مي گذارم و دنبالش مي روم. نميدانم ديوانگي محض است يا هر چيز ديگري. حس مي کنم آشناست. انگار سالهاست اين سايه را مي شناسم. قدم هايش را بلند برمي دارد. هيچ چيز نمي بينم. جز سايه اي که مدام از اين کوچه به آن کوچه مي رود. چشمانم مي سوزد از بس زل زده ام به تاريکي! ديوانه شده ام. نميدانم نصف ِ شبي توي اين کوچه هاي تنگ و تاريک چه ميکنم. هيچکس نيست و من تنهام. از تنهايي ميترسم. از اين سايه ي آشنا هم. بايد برگردم. بايد زودتر برگردم. مي دوم. انگار سايه همانجا ايستاده و مرا تماشا مي کند! قدم هايم را تند تر مي کنم .چادرم را مشت کرده ام بيخ ِ گلويم که نيفتد. آنقدر هول شده ام که فکر ميکنم اصلا اين کوچه ها را نميشناسم. دلم ميخواهد بلند بلند گريه کنم. سر پيچ ِ آخرين کوچه ميخورم زمين! حس ميکنم سايه دارد نزديک تر ميشود. از ترس زبانم بند آمده. چشمانم مي سوزد از اشک! دستش را مي گذارد روي سرم. صدايش همين نزديکي هاست.



_ آخه کجا يهو غيبت زد نصف شبي. پاشو بريم خونه. چرا گريه مي کني؟ قهري؟ بيا آشتي کنيم برگرديم تا عزيز بيدار نشدهخب يه چيزي بگو ديگه.


 




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جدید ترین گیرنده نگهدارنده ملحفه روتختی Wayne وبلاگ سایت فیلیا دانشکده الکترونیک اقتصاد کتابخانہ عمومی مکران ھیچان فولاد - ورق گالوانیزه فیلم رایگان free fim Download Best Music And Video