نمي دانم کي از خانه بيرون آمده ام که نفهميده ام کليدم را جا گذاشته ام. سرگردان نشستم لب ِجدول ِ گوشه ي خيابان. نگران نيستم. گفته بودم دلتنگم؟ صداي زنگ گوشي . حوصله ي جواب دادن ندارم. دلتنگم. گلويم پر از بغض شده. اگر جواب بدهم و آن وقت بپرسد چرا؟ نمي دانم چه بگويم. بگويم به تو فکر مي کنم؟ به تو؟ به تويي که روحت هم از اين فکر کردن ها خبر ندارد؟ گوشي ام زنگ مي خورد. شايد کسي هم مثل من آن طرف خط دلتنگ باشد. نمي دانم. حوصله ي جواب دادن ندارم. اما مگر صداي اين لعنتي مي گذارد چند دقيقه اي خيالم راحت باشد؟ هي مي خواند. هي مي خواند .


آن موقع که تو را يهو ديدم دوست داشتم دستانت را بگيرم. از دلتنگي نبود ها. شايد از يک جور ترس. از اين که نکند بميرم و . نمي دانم. فقط مي دانم از يک جور ترس بود. دوست داشتم توي دستانت حل شوم. توي نگاهت. اما من تنها مي توانستم زل بزنم توي چشمانت و خوب نگاهت کنم.


تنها توانستم نگاهت کنم. دستانت را . نگاهت را. چشمانت را. چشمانت .


نفهميده ام چند ساعت گذشته که من هنوز اينجا توي خيابان نشسته ام و به تو فکر مي کنم. هوا تاريک شده. کسي شبيه تو از جلوي نگاهم رد مي شود. شايد خودت باشي. هنوز کسي مي خواند. هي مي خواند. هي مي خواند .


 


 




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Andrew تلگرام وان انتهای خیابان پاستور داروهای گیاه شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب فیلم رایگان free film سئو سايت خرید بازی کامپیوتری | بازی کامپیوتری ارزان | بازی کامپیوتری جدید شبونی